نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

آبشار تهران

تقريبا نيكان جاهاي ديدني و تفريحي تهرون را يه دوري زده  ولي روهان اين سومين جايي بود كه مي بردمش و به طبع هيجاناتش رو بيشتر از نيكان بروز ميده خدا نكنه اگه يه وقت بشنوه كه ميخوايم بريم بيرون اينقدراين كلمه دد ددر رو مثل پتك تكرار ميكنه كه كسي جلودارش نيست. شب پنجشنبه 8 تير حدود ساعت 5 بعدازظهر از ترس اينكه آلاچيقها پر نشه  اونجا بوديم تا خانواده عمه و پسرعمه ام و مامان و خواهرهام وقتي اونجا ميان جاي براي اونها هم باشه راستش جاي نسبتا جديديه درختاش هنوز نهالند ولي توين فصل از سال چون تو ارتفاعات بود خيلي هواي خنك و خوبي داشت اونجا روهان اينقدر آتيش سوزند كه همگي دست به دست هم داديم تا از اين فينگلي مواظبت كنيم تا خداي نكرده از ا...
13 تير 1391

ني ني عمو

  ني ني  عمو بهمن 2 تير به دنيا اومد . نيكان و روهان از داشتن يه دخترعموي كوچولو خوشحالند.                                                  جوجو كوچولو تولدت مبارك ...
12 تير 1391

دردسر جابجایی

اینروزها خیلی خسته ام خسته از کار بیرون و خونه دیگه برام فرقی نمیکنه خستگیم از کجا ناشی میشه چند سالی بود جابجایی نداشتیم مالک خونه قبلی خیلی با انصاف بود و همیشه مراعات ما رو میکرد و ما هم قدر خوبیهاش رو شکرگزار خدا میکردیم ولی از سال قبل بخاطر فروش خونه مجبور شدیم از اونجا اسباب کشی کنیم و امسال هم همینطور انگار دیگه سال به سال شده ولی بازم خدا روشکر میتونیم از عهده اش بربیايم و کمک مادر و خواهرهای عزیزم بازم به دادم رسیدن چند روزيه که جابجا شدیم ولی هنوز یکسری از کارهارو باید خودم انجام بدم نیکان و روهان هم از بهم ریختن خونه حسابی سر ذوق اومدن میتونن هر کاری که دلشون بخواد انجام بدهن مخصوصا روهان که براش این ریخت و پاش جذابیت داره و صد ال...
11 تير 1391

کلمات دو تایی

خیلی ناراحتت بودم عسلم ......... خوبه کلمه عسلم رو می نویسم اگه با صدای بلند روهان رو با این کلمه صدا میکردم اونوقت نیکان میگفت پس من چی؟  ولی کلمه ی قندکم فقط برای نیکانه ولی عسلم رو حق دارم برای هر دو تاشون صدا بزنم. آره داشتم میگفتم برای روهان بخاطر صحبت کردنش ناراحت بودم تمام حرف زدناش یه کلمه ی بود تا این که  هفته پیش تبدیل شد به دوتایی به طور مثال: عمو آب داداش لا لا نیلوفر = لولو بوس ملیکا = ملی بیا نون بده آب بده عمه دلام دادائی = دایی هنوز خاله رو نمیگه به همه خاله ها میگه مامان هام اوم = اوم یعنی آره دوغ - آب - نون - آئینه تنها کلماتی هستن درست تلفظ میکنه پا توپ ...
6 تير 1391

عکس خرداد

برای اولین بار نیکان مشتاق شد ازش عکس بگیرم. برای روهان این اولین جشن عروسی بود که پیش اومد. نیکان و روهان ناراحت از اینکه در قسمت سالن مردونه بابا رو پیدا نکردند. حالا دخترخاله مبینا و نیکان   بقیه عکسها در ادامه مطلب     بعد از سالن خونه پدر دوماد حسابی بزن و بکوب بود و اونجا نیکان و روهان حسابی خسته شدن دیگه تو ماشین از هوش رفتن خواب خوش روهان با خرسی اونشب دوست نداش ازش عكس بگيرم البته بيشتر وقتها اصلا دوست نداره ه ه ه ه  ازش عكس بگيرم روهان از اون شب به بعد بیشتر شبها با داداش نیکان میخوابه ولي چون از شير نگرفتمش دوست داره اول پيش من بخو...
6 تير 1391

خواب خوش با خرسی

چند شبه روهان دوست داره اتاق داداش نیکان تو تخته داداش کنار نیکان بخوابه هر بار اینکارش زمانش بیشتر از ٥ دقیقه نمیرسید زودی هوای مامانو میکردی یا با صدای بلند منو صدا میزدی  یا اینکه  از تخت داداش پایین میاومدی یکراست خودت به من میرسوندی ولی دیشب اتفاق خوبی افتاد برای خودش نه برای من نمیدونم کدومش درسته وقتی بهش گفتم مامانی میری پیش داداش بخوابی چشمان سیاه معصومشو به من دوخت و بدون هیچ صحبتی تندی دوید سمت اتاق نیکان (نیکان بخاطر مهد همیشه زودتر از روهان به خواب میره) خودش کنار نیکان یکجوری جا داد چون اتاق نیکان کوچیکه نتونستم برای روهان تخت بگیرم روهان مامان انگار جدی جدی میخوای جدا از مامان بخوابیی برای امتحان...
31 خرداد 1391

بقيه خاطرات

پرتاپ توپ ديشب مشغول سيب زميني سرخ كردن بودم و تو هم هي مياومدي توپ كوچيك پارچه‌ي قرمزت رو پرتاپ ميكردي طرف اجاق گاز و سعي داشتي مثل دروازه فوتبال اون داخل ماهيتابه سيب زميني بندازي و من هم مثل دروازبان عمل ميكردم و در آخر قندك مامان تنوست اين كار رو بكنه ولي از كنار دروازه رد شد و من هم از دستت عصباني شدم و ديگه باهات حرف نزدم.   سيب زميني سرخ شده ديشب بعد از اون اتفاق براي اينكه جلويه دست و پام نباشه‘ و به كاري مشغولش كنم چند تا از سيب زميني هاي سرخ شده را تو بشقابش ريختم و گذاشتم جلوش. اول دست زد بهش كه ببينه داغ يا نه! بعد كه ديد داغه گفت : داغ ... داغ و من بهش گفتم: قندك مامان فوتش كن سرد ميشه و اونهم ...
22 خرداد 1391

روز مادر

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.   امروز صبح نيكان موقع رفتن به مهد كودك بدون مقدمه با خوشحالي پرسيد مامان چي دوست داري داشته باشي گفتم هر چي شما دوست داشته باشي منهم دوست دارم. ديگه ه...
20 ارديبهشت 1391