نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

بقيه خاطرات

1391/3/22 14:27
نویسنده : نسرین
420 بازدید
اشتراک گذاری

پرتاپ توپ

ديشب مشغول سيب زميني سرخ كردن بودم و تو هم هي مياومدي توپ كوچيك پارچه‌ي قرمزت رو پرتاپ ميكردي طرف اجاق گاز و سعي داشتي مثل دروازه فوتبال اون داخل ماهيتابه سيب زميني بندازي و من هم مثل دروازبان عمل ميكردم و در آخر قندك مامان تنوست اين كار رو بكنه ولي از كنار دروازه رد شد و من هم از دستت عصباني شدم و ديگه باهات حرف نزدم.

 

سيب زميني سرخ شده

ديشب بعد از اون اتفاق براي اينكه جلويه دست و پام نباشه‘ و به كاري مشغولش كنم چند تا از سيب زميني هاي سرخ شده را تو بشقابش ريختم و گذاشتم جلوش. اول دست زد بهش كه ببينه داغ يا نه! بعد كه ديد داغه گفت : داغ ... داغ و من بهش گفتم: قندك مامان فوتش كن سرد ميشه و اونهم شروع كرد هر دونه از سيب زميني ها رو بر ميداشت و فوتش ميكرد سپس ميخوردشه. نوش جونت پسر حرف گوش كن من.

 عادت خواب و تخت

براي اينكه عادت خواب شبانه‌ي نيكان رو كم كم تنظيم كنم و همينطور خوابيدن رو تختش رو‌؛ ايندفعه ساعت 9 شب گذاشتم تو تختش و يك سري اسباب بازي و كتاب تصويري و قصه هم كنارش قرار دادم و يك مدت كوتاهي هم خودم در كنارش قرار گرفتم و براش قصه خوندم و بهش گفتم بايد ديگه اين ساعت تو تختت باشي و بعد از بازي كردن بخوابي از نگاهش فهميدم كه به حرفم گوش داده سپس از اتاق بيرون رفتم مثل دفعه قبل صداي گريه اش نيامد منتظر شدم بعد از چند دقيقه صدايه مامان... مامان.... مامان گفتنش بلند شد اهميت ندادم ولي براي اينكه خودم مطمئن شوم رفتم سراغش و از لاي در ديدم بيرون تختش پاهاش لابه لاي نرده تختش قرار داده و داره مياد پايين ولي ارتفاع تخت به زمين زياده همون جا نرده ها را محكم گرفته و داره هي صدا ميكنه سريع بغلش كردم و اونقدر بوسيدمش كه خودم خسته شدم.

 دلهره

بيشتر وقتها ما بزرگترها فراموش ميكنيم كه كوچولوهامون تمام حرفهاي ما رو ميفهمند حتي اگه نوزاد باشند، يكبار من و همسرم وقتي سر موضوعي بحث و گفتگو ميكرديم و متوجه نيكان نبوديم يكي از ما كمي صدامون بلند شد قندكم سريع عكس العمل نشون داد و احساس ناامني كرد و تندي اومد بغلم و چهره زيباش پر از ترس و دلهره شد و با دستهاي كوچولوش جلوي دهنم رو ميگرفت و چون اولين بار بود گل زندگيمون رو اينطور ميديدم هر دو نفرمون بهم ديگه قول داديم ديگه هيچوقت بار دومي پيش نيايد تا  چهره قشنگش دچار دلهره و ترس بشه.

 خستگي

اون شب خيلي خسته بودم و كمي كسالت داشتم و شير خوردن نيم شبهاي نيكان هم هميشه منو كلافه ميكرد و اونهم مزيد بر علت شد. ماههاي قبل وقتي نيمه شبها بيدار ميشد با گريه و ناله همراه بود از وقتي كه كلمه مامان ياد گرفته ديگه با گفتن مامان منو از خواب بيدار ميكنه و خواستار شير ميشه ولي اون نيمه شب در حالي كه خواب بودم بهش گفتم: (ديگه بهت شير نميدم خسته ام كردي و مانعش شدم كه به طرفم بياد) و طفلكي قندكم گريه كنان رفت به طرف باباش و تا صبح بغل باباش خوابيد هنگامي كه صبح بيدار شدم و انرژي از دست رفته ام جبران شد ايندفعه اين من بودم كه منت نيكان رو حتي براي يه بوسيدن ميكشيدم.

 كوچك مرد آبي

قندك مامان تو هميشه آب رو دوست داشتي از اولين روزي كه چشم به اين دنيا باز كردي هيچوقت تو حموم و هنگام شستنت صدات در نياومد و حالا هم بزرگتر شدي ديگه تقريبا دوست داري ساعتها تو حموم باشي بدون اينكه خسته بشي و يا گرسنه ات بشه با آب بازي كني بخاطر همين هم من و بابا بهت ميگيم كوچك مرد آبي. آرزو ميكنم انشاءالله خدا هميشه به تمام بچه ها ي دنيا و بعد هم قندك مامان سلامت آب بازي كردن رو بدهد.

3/87

دنبال گربه

مامانم تعريف ميكرد نيكان هر گربه ي را ميبينه دنبالش ميكنه تا به اون دست بزنه موقع برگشت از خريد، زير يه ماشين پارك شده سمت خونه گربه ي خوابيده بود و نيكان به آرومي بهش نزديك ميشه و دمبه گربه رو ميخواهد دست بزنه كه گربه فرار ميكنه و مامان نگران از اينكه نكنه گربه به نيكان آسيب برسونه و فكر نميكرد نيكان زير ماشين دنبال گربه ست. بخاطر همين هم ميگه ديگه نميذارم نزديك هيچ چيزي بشه. قندك مامان مواظب خودت باش.

 زمين خوردن

قبل از اينكه قندك مامان كاري رو در حال انجام دادن باشه و بهش بگم اگه گريه كني بغلت نميكنم به كارش ادامه ميده ولي اگه خطرناك باشه اصلا نميذارم انجام بده. ديروز هي دور خودت چرخيدي و چرخيدي، تا اينكه افتادي و يكطرف صورتت كشيده شده روي رو فرشي و  قرمز شد بعدش هم به روي خودت نياوردي و شروع كردي روفرشي رو ماچ كردن و ماماني ميگفت : اون تو رو اوف كرد تو چرا بوسش ميكني و اصلا هم طرف من نياومدي تا دعوات نكنم.

 دعواي موبايلي

مبينا دختر خواهرم تقريبا يك سالي بزرگتره و هميشه براي دادن و گرفتن اسباب بازيها كوتاه مياومد و بدون هيچ درگيري اون به نيكان ميداد ولي ديروز موبايل اسباب بازي نيكان رو مبينا برداشت و نيكان هم به دنبال موبايلش ولي نميتونست ازش بگيره و هي جيغ و داد ميزد تا بهش بده، بعد از مدتي كه خواهرم با مبينا صحبت كرد آورد و بهش داد، اين گذشت تا زماني كه نيكان به زور ميخواست موبايلشو به دست مبينا بده ولي مبينا ديگه قبول نميكرد و هي ميگفت : نميخواهمش نميخواهمش و دوبار نيكان به دنبال دختر خواهرم تا بهش بده، اصرار از نيكان و انگار از مبينا.

 دست زدن به گياه

مامانم علاقه عجيبي به گل و گياه داره و بخاطر همين اگه وقتي نيكان براش بذاره كمي به گل و گياه ميرسه وقتي مامان نخواهد چيزي رو به نيكان بده نيكان سريع ميره سراغ گلدوني كه مامان دوستش داره و يه تلنگوري به او ميزنه مامان دعواش نميكنه جلوي روي خود نيكان شروع ميكنه به بوسيدن برگهاي گلدون و ناز كردنش و صحبت كردن با گياه ، متقابلا نيكان هم برگهاي گياه رو ميبوسه و مامان هم نيكان رو.

 زنگ تلفن

صداي زنگ تلفن كه در مياد قبل از اينكه من بردارم با سرعت ميدوي طرفش و جيغ ميزني و اشاره ميكني كه من بر ندارم وقتي هم برميداري اگه صداي را نشناسي گوشي رو به دستم ميدي ولي اگر بابا بهرام يا ماماني يا خاله باشه... شروع ميكني با كلمات نامفهوم صحبت كردند ولي نميدونم چرا؟ با بابا واضحتر از ديگران صحبت ميكني و هروقت داري حرف ميزني بابا  بلندگو  تلفن شركتش رو براي همكاراش روشن ميكنه و اونا هم از شنيدن صدات لذت مي برند. امان از دست بابا.

 تشويق كردن

وقتي مشغول بازي با اسباب بازيهات يا مشغول ساختن لگو هستي دوست داري برات دست بزنم اين در حاليه كه توجهم بهت كم ميشه يا حواسم نيست يا مشغول كار تو آشپزخونه ام . مياي دنبالم و با گفتنه مامان مامان و گرفتن دستام اون چيزي رو كه درست كردي بهم نشون ميدي و دستاتو به هم ميزني كه بايد برات دست بزنم و وقتي دست ميزنم و بهت يك آفرين ميگم كلي شاد ميشه و هيجان بخرج ميدي. قندكم براي هميشه دوست دارم.

 11/3/87

سرعت گير

هر وقت داخل ماشين بابا بهرام قرار ميگيري بابا براي اينكه هيجان نشستن داخل ماشين رو برات جالبتر كنه از سرعت گير با شتاب حركت ميكنه (البته بعضي اوقات خلوت و بدون عبور و مرور) و تو وقتي احساس بالا و پايين رفتن رو حس ميكني سريع ميگي بابا اوه اوه اوه....  جديداً وقتي اينكار رو نميكنه هنوز به سرعتگير نرسيده شروع به اوه اوه... ميكني انگاري ميدوني بايد بابا احتياط كنه.

 11/3/87

مهموني و شيطوني

ديروز خاله نيلوفر تو رو برداشت برد خونه يكي از دوستاش. اولش من مخالفت كردم براي اينكه ميدونستم حسابي خاله رو اذيت ميكني ولي چون خاله اصرار كرد من هم گذاشتم كه همراهش بري بعد از برگشت از اونجا خاله گفتش: اصلا غريبي نميكردي و تا تونستي به همه چيز دست زدي و همه چيز هم بهت تعارف ميكردن برميداشتي و حتي براي خانواده دوست خاله كلي هم رقصيدي و حتي يه كار خوبي كه نكردي نمكدون رو برداشتي و همه نمكهاي نمكدون تا خالي نكردي به خاله ندادي. آخه قندك مامان اگه مامان اونجا بود شايد كمتر شيطوني ميكردي يا نه بيشتر.

 پماد پا

پوشك رو درآوردم ديدم لاي پاش قرمز شده پماد پاش برداشتم و كمي از اون براش ماليدم وقتي كارم تمام شد البته با يه مكافات خيلي زيادي بايد پوشكش كنم. ديدم نيكان دو دستاشو طرف من دراز كرده و با اشاره به اون پماد ميخواهد كه روي دستاش بمالم فهميدم پماد پا رو با كرم دستش يا كرم ضد آفتابش اشتباه گرفته وقتي براش توضيح ميدادم اصلا گوش نميكرد و اصرار داشت حتما روي دستاش بمالم بعد يك مقدار ناچيزي رو دستش ماليدم تا ساكت شد. (قندك مامان تا كي جيغ جيغت تموم ميشه)

 خوردن مورچه

به گفته مامانم ديروز نيكان رو براي هواخوري بيرون برده بود مامانم سرگرم صحبت با دوستش بود و نيكان هم مشغول بازي تو باغچه. يكدفعه نيكان با دهن باز و گريه كنان سمت مامانم اومده و مامانم متوجه شده يك مورچه بال دار تو دهن نيكان نصف شده و اون سريع از دهنش در آورده و با مقدار زيادي آب دهنشو شسته تا تلخي اون برطرف بشه. چرا همه چيز رو تست ميكني. (قندك مامان مورچه كه خوردني نيست).

 فرحزاد

فصل بهار و تابستون، شبهاي فرحزاد شبهاي خنك و شاديه بخاطر همين موضوع من و خواهرهام به اونجا رفتيم همچنين دوغ و آلوهاي خيلي ترشش زبون زده عام و خاصه. نيكان اولش به علت رنگ سفيد دوغ فكر ميكرد شيره ولي بعد كه خورد فهميد چيه. هي ميگفت : دوغ دوغ . وقتي آلوها رو ديد از هر كدومشون يه امتحاني كرد و قيافه اين دو تا وروجك ديدني بود، مبينا سريع كنار كشيد ولي قندك مامان عاشق ترشي و شوري، دوست داشت ته همه اونها رو در بياره و از طرفي مراقب بوديم مريض نشه خلاصه جاي همه ي شما خالي بود.

 تو تو تو تو...

مثل هميشه دايي علي وقتي از سركار ميآد اولين كاري كه نيكان بعد از ديدن دايي ميكنه يه سلام و يه دست مردونه ست و بعد اگه دايي خسته نباشه كشتي و سر به سر هم گذاشتن و اگه اونروز نيكان كاره خوبي نكرده باشه؛ مامانم براي دايي تعريف ميكنه و وقتي دايي بهش ميگه: نيكان كار خوبي نكردي اونوقت نيكان دو دستاش دراز ميكنه و با انگشت اشاره اش در حالي كه دور ميشه تند تند ميگه تو تو تو تو.... حالا نميدونيم منظوره نيكان از گفتن اين تو، چيه؟ احتمالا ميخواهد بگه خودتيه من نيستم. حالا هر حرفي به قندك مامان ميگيم سريع با اون حالت ميگه تو تو تو تو....  تا زمانيكه يادش بره.

 14/3/87

خوندن نماز

مشغول خوندن نماز بودم كه قندك مامان اومد زير پاهام ايستاد و شروع كرد به اقامه گرفتن و زيرلبي خوندن و شنيدن د د د س س س به صورت آهسته و بعد ركوع و بعد هم سجده ديگه هم از روي سجاده ام بلند نشد. نيكان هميشه كنار جا نمازم ميشستو و با مهر و تسبيح و كتاب دعا بازي ميكرد ايندفعه داشت با من نماز ميخوند و تكرار سجده و يه چيزهاي هم زير لب ميگفت. بعضي وقتها هم چيزي پيدا ميكردو رو سرش ميذاشت خلاصه هروقت اينكارها رو ميكنه نماز خوندن من كمي سخت ميشه ولي به تحملش مي ارزه.

14/3/87

دونه‌ي تسبيح

اين بار هم اداي خوندن نماز و دعا رو قندك مامان هنگام خوندن نمازم پياده كرد ولي فرقش اين بود كه تسبيح مامانو پاره كرد و دونه هاي تسبيح رو به هر طرفي كه دوست داشت پرت ميكرد و وقتي بهش گفتم بايستي دونه ها رو پيدا كنه و بهم بده اينكار رو كرد و يكي يكي با اون چشمهاي قشنگش هر زماني هر دونه ي سفيد تسبيح رو مي ديد تندي با اوه اوه اوه... گفتنش بهم ميداد اينكار ادامه داشت تا زماني كه دونه ها كامل شد.

 بهم ريختن لباس

خاله نيلوفر داشت لباساشو مرتب ميكرد و وقتي نيكان سر ميرسه تقريباً همه ي لباساها تا شده داخل كشو بود و قندك مامان يكي يكي اونها برميداره و خاله رو مجبور ميكنه كه دنبالش راه بيافته تا ازش بگيره و به اين طريق يه بازي هم كرده باشه و وقتي خاله از پسش بر نمياد و منو صدا ميكنه و وقتي من سر ميرسم بهش ميگم اين لباساها رو كي بهم ريخته مليكا (خواهرزادم) رو نشون ميده و دستاش ميگيره و لباساهارو ميده دست مليكا تا مرتب كنه. (قندك مامان حتماً فهميدي كار خوبي نكردي)

 15/3/87

تنها من و تو

دو شبه بابا رفته مسافرت و هيچ شبي تو رو تنها نذاشته بود و به خوبي نبودن بابارو حس كرده بودي و بهونه هات و نخوردن غذا و بازي نكردنت و جيغ زدنت و هر جا ميرفتم دامنم تو دستت بود اينها همه نشونه بود از اينكه ناراحتيه و وقتي ازت ميپرسيدم بابا كو ؟ جواب ميدادي . (دد دد) و وقتي بابا باهات تلفني صحبت ميكرد اونقدر خوشحال ميشدي و با هيجان كلمات نامفهومي رو ميگفتي و دوست نداشتي گوشي رو به من بدي و با بابا گفتند دل من و بابارو ميبردي من و بابا به اندازه تموم عالم دوستت داريم.

 16/3/87

برگشت بابا

وقتي بابا از مسافرت اومد اولش خودتو لوس كردي و تو بلغش نرفتي ولي وقتي بابا گفت: من برم دد تندي با داد و فرياد دنبالش دويدي و خودت انداختي بغلش و با دستهاي كوچولوت گردنه بابا رو نوازش ميدادي و صورتش بوسه بارون كردي و به هيچ قيمتي نميخواستي ازش جدا بشيه. قندكم دوستت داريم.

 16/3/87

دو  - ده

براي رفتن به خونه ماماني ديگه تو رو بغل نكردم گذاشتم كه از پله هاي آپارتمان پايين بياي و اينقدر ذوق كرده بودي كه حد نداشت ولي بهت گفتم بايد دستتو بگيرم كه اين كار رو با كمال ميل انجام دادي در حاليكه دست تو دست مامان پايين مياومدي شروع كردي به يك و دو و سه و پنج و چهار و ده گفتن و تمام اين دو طبقه را با شمردن پله ها پايين اومدي و دوباره ميخواستي بري بالا و شمردن رو آغاز كني كه مامان دستتو گرفت برد بيرون. (قندكم خيلي خوشحالم شمردنت از چند ماه قبل كه اختصاص داشت فقط به دو ده حالا بهتر شده)

 18/3/87

شنهاي ريز

نيكان رو براي بازي به محوطه شني خونه مامانم برديم البته به اتفاق خاله و بچه هاش. نيكان شنها رو داخل كاميونش پر ميكرد و جاي ديگه ي خالي ميكرد و بعد از مدتي كه از اينكار خسته شد شنها رو تو مشتش كرد و با گفتن يك و دو سه ... اون پرتاب ميكرد به طرف خاله و از خنده ريسه ميرفت و خاله هم براي اينكه بهش ياد بده اينكار خطرناكه و نبايد به طرف كسي پرتاب كنه شنها رو به طرف استخر يا باغچه و... پرتاپ ميكرد. قندك مامان هم زودي ياد گرفت و به تقليد از كار خاله كلي شن و سنگ به اونجاها انداخت. قربونت برم فقط خودم و خودت.

 18/3/87

آش نذري

براي پختن آش نذري «مرسوم به فاطمه زهرا (ع)» همه دور ديگ جمع شده بوديم و هركسي چيزي زير لب ميگفت و آش رو بهم ميزد و صلوات ميفرستادن. نيكان هم اين حالتها رو مي ديد و اومد كنار ديگ اولش انگشتشو بهش زد و وقتي فهميد كه داغه كمي دورتر وايستاد و چون نميتونست اينكارروها انجام بده دستهاي كوچولوش بالا برد و شروع كرد لبهاش تكون دادن مثل نماز خوندن و در آخر هم يه الا ادبر (الله اكبر) گفت و رفت. قندك مامان خدا قبول كنه همه حاجتها رو به واسطه قلب كوچيك و مهربونت.

  يكه بزن

الان تقريباً چند ماهي ميشه نيكان تا چيزي رو ازش ميگيرم يا بهش نميديم به طرف صورت هر كسي كه اينجور باهاش تا ميكنه با دستهاي كوچولوش محكم ميزنه و الحق هم دستاش سنگينه و اين موضوع رو حتي مبينا كوچولو ميدونه و وقتي نيكان دنبالش ميكنه ميدونه كه در امان نخواهد بود و هميشه اولين كاري كه ميكنه فراره و پناهگاهش من يا مامانشه و دايي هم بهش لقب يكه بزن داده راستش نميدونيم با اين حركت قندك مامان چيكار كنيم؟

 آسمون قُلمبه

پيش از اين وقتي صداي رعد و برق مي شنيد با يه هيجان خاصي كه نشون ميداد ترسيده تو بغلم جا ميگرفت ولي بهار امسال هراز گاهي كه اين صدارو مي شنويد خودشو طرف پنجره ميرسوند و با انگشتش آسمون نشون ميداد و با صدا كردن اوه ... اوه ...  منو مجبور ميكرد كه پنجره رو باز كنم و منتظر ميشد تا بارون بياد و خيس بشه و اهميتي هم به صدا نمي داد انگاري از صداي آسمون قلمبه خوشش مياومد و نميذاشت بيارمش داخل اتاق و من هم گذاشتم اون حس خوبش تو خاطرش بمونه.

 17/3/87

صداي سشوار

در حال سشوار كردن موهام بودم كه قندك مامان تا صداي سشوار رو شنيد خودشو به من رسوند اوايل براي اينكه مزاحم كارم نشه باد سشوار رو طرفش ميگرفتم و اونهم زودي دور ميشد ولي جديداً انگار نه انگار كه ميترسه و اونروز نه تنها نترسيد از دستم گرفت و به طرف موهاش برد و كلي هم از صدا و كاركردش خوشش اومده بود.

 جاروبرقي

از زماني كه صداهارو تشخيص ميداد هيچوقت از صداي جاروبرقي نميترسيد و زماني هم كه تونست راه بيافتده هميشه روي جاروبرقي سواري ميخورد و من هم به جارو كردنم ادامه ميدادم ولي با سختي ولي هر چقدر بزرگتر ميشه كارآيي اين وسايل براش روشن ميشه و اونروز دسته جاروبرقي رو گرفته بود و با يه نفس نفسي دسته جاروبرقي رو به اين طرف و اون طرف ميكشيد راستش هر كس ندونه فكر ميكنه ما مجبورش كرديم اينكار رو بكنه و وقتي هم ميخواستم ازش بگيرم با يه مكافاتي بايد سرش به چيزي ديگه مشغول ميكردم تا دست از جارو كشيدن برداره.

 بالا رفتن از بلندي و افتادن

بالا رفتن از هر چيزي رو كه فكرشو كنيد به ذهن نيكان ميرسه الا جن. هر چيز كوچك و بزرگي كه از زمين به بالا ارتفاع داشته باشد رو  پا ميذاره و بدون محابا خودشو پرت ميكنه پايين. ابتدا از صندلي بعدش روي ميز و بعدش اگه فاصله اين وسايل كمتر باشه جوري از اون شاخه به اون شاخه ميپره كه آدم از ترس دور از جون دق مرگ ميشه هر چقدر هم مواظبت ميكنيم باز هم پاهاي نيكان چند تا خراش روي زانو و مچ پاهاش ديده ميشه و وقتي هم ميافته چند تا اوخ اوخ… ميكنه و بس. (آخه قندك مامان تا چه مدت به بلندي علاقه داري و اين دوره ش كي تموم ميشه)

 نيستش

ديروز مامانم تعريف ميكرد نيكان دمپايي شو انداخته بود داخل لباسشويي زماني كه مامان مشغول آشپزي تو آشپزخونه ست نيكان هم اونجا بازي ميكنه و يادش رفته بود كه اون كجا انداخته و وقتي مامان بهش ميگه نيكان دمپاييت نيستش؟  كو؟ اونهم با دستهاي باز شده و با نگاه تعجب و با صداي كو؟ كو؟ دوان دوان به هر جايي سر ميكشه تا دمپايي شو پيدا كنه و بالاخره يادش مياد كه كجا گذاشته و پاش ميكنه تا با مامان راهيه خريد بشه.

 لاك نارنجي

طبق معمول وقتي خاله نيلوفر ناخوناشو لاك ميزنه نيكان دو تا دستهاي تپلشو  جلو مياره كه براش لاك بزنه و وقتي خاله بهش ميگه تو پسري نبايد لاك بزني قندك مامان با يه حركت برق آسا تمام لاك نارنجي خاله رو ميريزه روي دست و پاهاي خودشو و حالا تصور كنيد چقدر آستون مصرف كرديم تا تمام لاكها رو پاك كنيم... بازهم قندك مامان كار خوبي نكردي....

 ناخنگير

ناخنهاي نيكان رو از وقتي كه يادمه با خوندن يه شعر سرگرمش ميكردم تا اونها رو كوتاه كنم ولي ديگه از خوندن شعر و سرگرم كردنش بايد صرفنظر كنم براي اينكه هر بار خواستم ناخنهاش كوتاه كنم ناخنگير رو از دستم گرفته و ميخواهد ناخنهاي منو بجاي ناخنهاي خودش كوتاه كنه و ديگه مجبور شدم وقتي كه خوابه اينكار رو انجام بدم.

 21/3/87

خط خطي

ديشب قبل از شام خوردن قندك مامان داشت با ماژيك روي كاغذهاي باطله و پاهاش و دستاش حتي رو لباساشو خط خطي ميكرد زماني كه بشقابهاي چيني رو به ترتيب روي ميز چيدم نيكان ماژيك تو دستش بود و به هيچ قيمتي حاضر نبود اون از خودش جدا كنه، تا من وسايل ديگه شام رو حاضر كنم تمام ظرفهارو يكي يكي با ماژيك صورتي خطهاي افقي و عمودي پر كرده بود و اين كار نيكان باعث شده دو مرتبه ظرفها رو بشورم.

 24/3/87

دندونهاي نيكان از دندونهاي نيش پايين دو تاش دراومد خدا رو شكر كه بدون هيچ دردسري بيرون اومدند.

 24/3/87

كچل

صبح جمعه (24/3/87) بعد از خوردن صبحونه بابابهرام يه وقت از آرايشگاه گرفت و قندكم رو برد براي كچل شدن.

وقتي اومد خونه بعد از كلي ماچ كردن اون سر كوچولو كه ديگه مو نداشت براي من قيافه نيكان خيلي عوض شده بود و خودش هم هي دست رو سرش ميذاشت و ميگفت: مو مو ولي مويي نبود و هي بهش ميگفتم قندكم موهات كو؟ اونهم جواب ميداد: «نيس» وقتي تو آينه خودشو نگاه ميكرد از اينكه مو نداشت ميخنديد و با دستاش سرش رو به من نشون ميداد. بابابهرام هم بهش ميگفت : اكيو يو سان. به راستي هم شبيه اون شخصيت كارتوني شده بود.

 وقتي پنجره بازه

هر وقت پنجره مخصوصا پنجره اتاق خواب رو باز بذاريم و قندك مامان هم داخل اتاق خواب باشه هر چيزي رو كه روي ميز توالت به دستش برسه از پنجره پرت ميكنه بيرون و بعدش ميآيد خبر ميده كه پايين رو نگاه كنيم كه كجا افتاده؟ پايين رفتن همانا و گشتن وسايلي كه نيكان از بالا به پايين پرت كرده همانا.

 نيمه شبه دردناك

هنوز نتونستم قندكم رو به تختخوابش عادت بدم و شبها بغل خودم به خواب ميره و ديشب تنها نيمه شبيه  كه اون اتفاق دردناك رو حس كردم تو عالم خواب انگاري كسي منو صدا ميزد به اين مضمون بچه ات كجاست؟ و هراسان از خواب بيدار شدم و ديدم نيكان روي شكم باباش به صورت طاق باز خوابيده و انگشتهاي دسته باباش روي صورتش قرار گرفته و صداي نفسهاش مثل هميشه واضح و رسا نبود با عجله بغلش كردم و اون به طرف سينه‌ام چسبوندم و وقتي ديدم شمارش نفسهاش عادي شد در كنار خودم قرارش دادم و خدا رو براي همه لحظه‌هاي قندكم چه در بيداري و چه در خواب هزاران هزار شاكر شدم.

 يخ خوردن

هميشه براي درست كردن شربت و آب از يخ قالبي بزرگ استفاده ميكردم ولي اونروز كه مهمون داشتيم براي پر كردن ليوان شربت از يخهاي قالبي به طرحهاي ستاره، نوشابه و پازل و اشكال مختلف استفاده كردم و وقتي قالبهاي يخي رو ديدي براي اولين بار شروع كردي به يخ خوردن و تندي آب شربت رو ميخوردي كه به يخش برسي و با دندونهات چه سرو صداي براي شكستن يخها راه انداخته بودي راستش قندك مامان نميدونم بخاطر سروصداي شكستن يخها بود يا سردي يخ يا شكل ظاهرش به يخ علاقه زيادي پيدا كردي.

 عادت خوب

هر وقت نيكان با دستاش چيزي رو ميخوره و دستاش كثيف ميشه اونها رو تو هوا نگه ميداره و يا اگه نشسته است طوري بلند ميشه كه دستش به جاي نخوره و ميره كنار سينگ آشپزخونه يا در دستشويي تا دستاشو بشوريم. مامان قربون او عادت خوبت بشه كه اينقدر تميزي.

 25/3/87

هندونه

قندك مامان عاشقه هندونه‌ست وقتي براي خريد به بازار تروبار رفتيم و اون همه هندونه‌ها رو اونجا ديد با ذوق و شوق طرفش دويد و سعي ميكرد يكي از اونها رو بلند كنه در همون لحظه فروشنده اون از دستش گرفت و با چاقو هندونه رو پاره كرد و نيكان شروع كرد به گريه و داد و فرياد كردن و فقط همون هندونه رو ميخواست. تا فروشنده گريه نيكان رو ديد با يه قاچ از هندونه طرفش اومد و اون داد دستش ولي نيكان اون درسته ميخواست نه قاچ شده. خلاصه دوباره قندك مامان رو برديم كنار هندونه‌ها ديگه تا يكي ديگه انتخاب كنه ولي باز هم راضي نميشد و همچنان روي لجبازيش اصرار ميكرد و همون اولي رو ميخواست.

 خوندن داستان

تقريباً شبها براي اينكه نيكان رو بخوابونم وقت ميكنم تا براش داستان بخونم اونشب هم طبق معمول براي اينكه زودتر بخوابه تندتند براش ميخوندم يكدفعه ديدم نيكان مثل هميشه كه چشماش خسته ميشد و به خواب ميرفت؛ اونشب برعكس كتاب رو از من گرفت و روي شكلهاش دقت ميكرد و شروع كرد به خوندن كتاب به زبون خودش و كلمات نامفهومي رو بيشتر به صورت شعر ميخوند و وقتي به شكل گربه يا …. ميرسيد اسمشون ميگفت يا صداشون در مياورد مثلا بع بع ميكرد يا هاپ هاپ ميكرد. قندكم اونشب نوبت شما بود تا منو بخوابوني.

 26/3/87

رنگ

مكعبهاي رنگي رو جلويه دستت پخش كردي و شروع كردي به ساختن چيزهاي كه تو فكرته. مثلاً روي هم قرار دادن مكعبها تا جايي كه رو زمين پخش نشن و رديف كردن اونها كنار هم مثل يه قطار... خواستم امتحانت كنم ببينم رنگها رو تشخيص ميدي يا نه؟ وقتي رنگ سبز رو پرسيدم: بين معكبهاي چهارگوش چهاررنگ، سبز بهم دادي اينبار من بودم كه ذوق كردم و براي اينكه دومرتبه امتحانت كنم و شانسي اينكار رو نكرده باشي باز هم رنگ آبي رو ازت خواستم اينبار هم درست گفتي.

قندك مامان ميخوام تموم عالم بدونن فقط فقط خودم دوستت دارم.

 27/3/87

دارو

هر وقت مبينا (خواهرزادم) خونه ي ماماني باشه. موقع خوردن دارو، اين دو تا كوچولو كناره مامانم مي‌شينند و سعي دارند قرصهارو از مامانم بگيرند و از جلدشون در بيارن و به مامانم بدند و هميشه براي گرفتن قرصها مامانم رو بوسه بارون ميكنند ولي دريغ از يك دونه قرص و هميشه بايد مامانم مواظب باشه دست اين دو تا فسقلي به اين داروها نرسه. (امان از كارهاي اين وروجكها).

 27/3/87

آمپول بازي

ديشب آمپول ويتامين خاله نيلوفر رو تزريق كردم و هر چقدر سعي كرديم كه نيكان رو سرگرم كنيم تا اين كار ما رو نبينه، نشد و قندكم اين ماجراي آمپول زدن رو ديد عكس‌العملش هم اين بود كه خيلي نترس و قيافه ي در هم و حتي پاهاي خاله نيلوفر رو نگه مي‌داشت تا كمكي به من كرده باشه. بعد از اين ماجرا هر وقت چيز باريكي پيدا ميكرد مثلاَ چوب بستني يا چوب كبريت و...  پيرهن پشت كمر همه رو بالا ميكشيد و فرو ميكرد و بعد برميگشت قيافه‌ها رو نگاه ميكرد.

 27/3/87

كار هر روز

اين كار هر روزته، حدوداً يك سال و نيمه به غير از چهار ماه اوليه كه تمام ساعات پيشت بودم وقتي از كار برميگردم اولين چيزي كه به نظرت مي‌آد منو يه شيشه شير بزرگ مي‌بيني و هر چه زودتر منتظره كه خورده بشه و حالا اين توانايي اونقدي شده كه بتونه كمك كنه كه خودش اين انتخاب رو داشته باشه. گواراي وجودت قندك مامان.

 28/3/87

آغوش گرم تو

اي عزيز دل مامان، اي تمام وجودم، اي تمام آرامشم، اي آيينه‌ي عظمت و زيباي عالمتاب بعد از فهميدن وجود تو لحظه‌هاي زندگيمون با تو معنا پيدا كرد و در اعماق تك تك سلولهاي اين بدن خاكي و  سپس در روحم جاي گرفت و هر هنگام كه از سختي و تلاش دست مي‌شويم و به سوي تو رهسپار مي‌شوم و نگاهم رو  با چهره‌ي خندان و بي‌ريا از هر زشتي و ناپاكي در وجودت ادغام ميكنم و در آغوش مي‌كشم آغوشي پر از اين همه گذشت عمرم رو  اين همه زيباي رو اين همه لطافت و نرمي رو اين همه سرزندگي و آمال آرزوها رو...

 29/3/87

هديه به ياد ماندني

وقتي خاله و دخترخاله‌ام مهمون ما بودند فكر نمي‌كردم دخترخاله‌ام سفري كه به كانادا رفته بود و اون سفر، سفر كاري پر اضطراب و حساسي بود در اون موقعيت براي نيكان و مبينا و مليكا هديه‌اي فراهم كرده باشه و وقتي به تك تك بچه‌‌ها به ترتيب هديه‌هاشون مي‌داد اونها با خوشحالي به هديه‌ها نگاه مي‌كردند مخصوصاً براي نيكان يه دوچرخه اسباب بازي شارژي آورده بود، قندكم بعد از ديدن اون دوچرخه تمام وقت دستش بود و باهاش بازي مي‌كرد و صداي بيب بيب درميآورد و حاضر نبود ازش جدا بشه البته هميشه اسباب بازي‌ها براي بار اول براي بچه‌ها تازگي داره ولي اونجوري كه نيكان هيجانشو به همه انتقال ميداد تا به حال نديده بودم. قندك مامان دست دخترخاله درد نكنه، از شاديهات همه شاد شدن از خنده‌هات همه خندان شدن دوستت دارم عزيزم.

 1/3/87

شيرخوردنش

قندكم به شير من ميگه جي جي و به شير پاستوريزه همون شير رو ميگه و وقتي ميگه شير بايد سريع بدون هيچ وقفه‌ي براش آماده كنم اين عادت عجله خوردن (شير) روي نيكان مونده و چون شير خودم بدون لحظه‌ي تحمل خورده ميشه فكر ميكنه كه اونهم بايد سريع آماده بشه. وقتي آماده كردم با خوشحالي شيشه به دست به سمت اتاق خواب ميره و جديداً ياد گرفته اگه من در كنارش حضور نداشته باشم خودش به تنهايي مشغول خوردن شير مي‌شه. بنظرم ديگه كم كم داره ياد مي‌گيره به تنهايي كارهاش انجام بده. مرد كوچك من دوستت دارم.

 3/3/87

پشت در خونه

روزهايي رو كه پيش مامان ميذارمش و براي بردن مي‌برمش، ساعتي كه من برمي‌گردم براش شرطي شده بصورتي كه هر وقت از اون ساعت ميگذره، بي‌تابي نيكان هم شروع ميشه و پشت در خونه مي‌شينه تا من بيام و روزهاي تعطيل هم اگه خونه باشيم، نزديك غروب كه ميشه دوست نداره خونه باشه اونوقته كه پشت در خونه خودمون هم مي‌شينه و يه ريز ميگه دااََ... دااََ.... و اگه ببينه من توّجه‌ي نميكنم درِ كمدشو باز ميكنه كفشو لباسشو برام ميآره تا من هم حاضرش كنم و ببرمش بيرون و منهم امرش رو اطاعت ميكنم و يه گشتي باهم ميزنيم.

 پياده روي

ديروز جمعه موقع پياده‌روي براي اولين بار نه چرخ و نه كالسكه‌اش با خودم همراه نكردم براي اينكه هر وقت خسته ميشه نميتونم بغلش كنم بخاطر همين يكي از اين دو تا رو همراه ميآرم. قبل از بيرون رفتن به قندكم گفتم: (من نميتونم بغلت كنم و بايد خودت راه بياي) و بعد از يك ساعت پياده‌روي هيچ عكس‌العملي براي بغل كردنش به من نشون نداد و هر وقت هم كه خسته ميشد روي زانوهاي كوچولوش مي‌شست تا خستگي در كنه و يكي از آشناهاي كه ما رو هميشه مي‌ديد از اينكه تو بغلم نبود تعجب كرد و گفت: ماشاءالله ديگه بزرگ شده و داره خودش راه مياد و قندكم هم انگاري فهميده بود اون خانوم چي ميگه : با خنده قدمهاش تند تندتر كرد قربون اون قدمهاي كوچيكت برم.

 دلام و باي باي

تو پياده‌روي ديروز به هر كسي كه مي‌رسيد دلام (سلام) مي‌كرد و وقتي از اونها دور ميشديم باهاشون باي باي ميكرد خلاصه اينكارروش خيلي تكرار كرد. وقتي به خونه رسيديم اونقدر خسته بود كه از جاش بلند نميشد. قندعسلم خسته نباشي و هميشه زنده باشي.

 1/4/87

كُشتي با بابا

هر شب وقتي بابا خسته از كار برمي‌گرده سعي مي‌كني بيشتر وقتها بيدار بموني تا يه كشتي مردونه با بابابهرام بگيري و هنگامي كه بابا وانمود ميكنه كه تو اون به خاك خوابوندي و با كف زدن من و بالا بردن دستت ميفهموني كه برنده شدي و وقتي كه بابا تو رو به زمين ميندازه تو با ناراحتي و اخمهاي توهم بلند ميشي و با دستهاي كوچولوت گردن بابارو ميگيري و نشون ميدي كه هميشه برنده‌اي. قهرمان من دوستت دارم.

 نخ دندون

بعد از غذا يه وقتايي من نخ دندونم رو ميارم رو دندونهام ميكشم و اونشب هم بابا بهرام يه مقداري از من نخ دندون خواست و قندكم وقتي من و باباشو در حال اين كار ديد، اونهم خواست، البته دوست داشت خودش هر چقدر دوست داره پاره كنه ولي من مانع شدم و خودم يه مقداري بهش دادم و مثل ما عمل كرد ولي نخ لاي دندونش گير كرد و با يه صورت گرفته و درهم پيش من اومد تا نخ رو از لاي دندونش جدا كنم. (قندك مامان تو هنوز دندونهات «13 تاست» كامل نشده كه ميخواهي نخ دندون بكشي).

 خراب كردن اسباب‌بازيها

قندك مامان خيلي از اسباب بازيهات رو خراب كردي ولي ديگه نميذارم ماشينهاي شارژيتو خراب كني براي اينكه هنوز به اون سن نرسيدي كه بتوني به خوبي از اونها استفاده كني ولي ديروز به اصرار اونها رو به من نشون ميدادي و اونها رو ميخواستي و بعدش هم فكر نميكردم بتوني درهاي اونها رو بشكني و داخلشون رو ماشينهاي كوچولو و ريز پر كني و بعدش هم بياي و به من خبر بدي كه چيكار كردي.

 ني ني

بعد از اينكه ماشينهاي شارژي رو از دستت گرفتم و سرجاشون گذاشتم چشمت خورد به (عروسك پسر كابوي) و بهش ميگفتي ني ني خيلي برام جالب بود براي اينكه هيچوقت يه نگاه هم به عروسك نميكردي حتي زمانيكه مبينا عروسكشو بهت ميداد تو با يه حالتي كه انگار چندشت ميشد اون از خودت دور ميكردي ولي اونشب اون عروسك كابوي رو بغلش كردي و باهاش به زبون خودت حرف ميزدي. (قندك مامان ميدونستم يه روزي ميشه و بهش نگاه ميكني. الهي كه چشمات هميشه به روي زيباييها باز باشه).

 3/4/87

خوردن ميوه

در جمع سه نفره چايي و ميوه ميخورديم نيكان هم مشغول خوردن شليلش بود وقتي خوردنش تموم شد ديگه بازيش گرفته بود هر وقت بابا شليل رو براي خودش برميداشت كه بخوره اون تندي از دسته باباش مي‌گرفتو با حالت خنده  اون فرو ميكرد تو دهن من و حتي مجلل نميداد كه گازش بزنم و يا از دهنم بيرون كنم يكي ديگه برميداشت و با دو دستاش هر دوتاش تو دهنم نگه ميداشت منهم به يه طريقي كه نبينه اون قايم ميكردم و قندك مامان چندين بار اين كار رو ادامه داد. ديگه بابا خسته شده بود و ميخواست ميوه‌ش بخوره ولي نيكان نميذاشت تقريباَ ديگه با هم درگير شدند و شروع كردن باهم به كشتي گرفتن.

 3/4/87

همراه نبودن

ديروز موقع رفتن به خونه نيكان همراهي نمي‌كرد و دوست داشت به هر جايي سر بكشه و هر بچه‌ي كوچيكي رو مي‌ديد طرفش مي‌رفت يا مي‌ايستاد و تماشا ميكرد من هم عجله داشتم و ميخواستم سريعتر برسم براي يه مدت كوتاهي خودمو تو شمشادهاي كنار بلوار قايم كردم و از دور مواظب نيكان و ماشينها  بودم قندكم بي خيال و سرخوش داشت براي خودش اينور و اونور ميرفت بعد از مدتي كمي كه گذشت شروع به دويدن كرد و به عقب و جلو نگاه ميكردو دنبال من ميگشت وقتي خودمو نشونش دادم تندي تو بغلم اومد و سرشو رو شونه‌هام گذاشت و محكم خودشو به من چسبوند. نترس قندكم، مامان هيچوقت تنهات نميذاره حتي اگه جونشو از دست بده.

 مسير خونه

اون لحظه‌ي كه تنهاش گذاشتم و از دور مواظبش بودم فهميدم مسير خونه رو بلده و وقتي به عقب و جلوش نگاه ميكرد راهي رو انتخاب كرده بود كه من هميشه از خونه مامانم به خونه خودمون مي‌بردمش و تو همون مسير شروع به دويدن كرده بود و اگه ترس از وسيله نقليه نبود شايد به حال خودش ميذاشتم تا ببينم مسير خونه رو تا آخرش بلده يا نه؟

 خوردن صابون

تازگيها ياد گرفته هر وقت ميره دستشويي آب بازيش به كنار، به من مي‌گه برم و در دستشويي رو مي‌بنده و صابون رو از جا صابوني برمي‌داره و به هواي شستن دستش يك كمي از اون ميخوره. فكر نميكردم تا اين اندازه قدش بلند شده كه ميتونه صابون رو برداره و بخاطر همين كارش صابون جامد خونه رو تبديل كرديم به
جا صابوني مايع البته جايي گذاشتيم كه دستش بهش نرسه. قندك مامان ديگه تو فكرت چيه؟

سرزمين عجائب

سال اول و دوم زندگيت برده بودمت و يه چيزايي ياد بود ديگه ميتونستي بخوبي ماشين سواري كني سال سوم زندگيت همه چيزو بخوبي درك ميكردي عزيز دل مامان نيكان عزيزم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)