اسفند و آدم برفی
اسفند ماه برای من یکی - یکی از پر مشغله ترین ماههاست.
اولین اتفاق خوبی که روزهای اسفند پشت سر گذاشتم تولد خواهر عزیزم نیلوفر بود که روهان خیلی خیلی دوستش داره بعد هم تولد برادرزاده م آرتین و ..........
بعد از گذروندن دوماه از فصل زمستون 91 بالاخره روز 17 اسفند برف به خونه هاي ما تهرونيها اومد و همه جا رو سفيد پوش كرد صبح اونروز نيكان و روهان از خواب بيدار شدن وچشماهاي قشنگشون از باريدن برف و سفيد شدن زمين و ديوار و درختان خيره مونده بود با يه جيغ بلند و گفتن (برف) انرژي خوشحاليشون رو به من منتقل كردن روهان بيشتر هيجان داشت برای اینکه اولين بارش بود اينقده برف ميديد )البته از نگاه روهان خیلی زیاد بنظر میرسید( وگرنه که ... هر دوتاشون اصرار اصرار بايد بريم پايين منهم اين نعمت الهي رو به فال نيك گرفتم و هر سه تاي مون رفتيم پايين ساختمان از گلوله هاي برفي گرفته و خوابيدن روي برف تا درست كردن آدم برفي حسابي خوش گذشت و كمال استفاده رو از برف و سرما برديم. بعداز چند ساعتي اومديم بالا نيكان به آدم برفي كه به كمك همديگه درست كرده بوديم از پشت پنجره نگاه ميكرد و باهاش حرف ميزد يكدفعه يادم اومد از اين لحظه باقي مانده عكسي به يادگار ندارم فقط نيكان رو شال وكلاه كردم و فرستادم پايين و خودم از بالا چند تا عكس گرفتم آفتاب گرمتر شد و آدم برفي رو به آب شدن. اولين چيزي كه از آدم برفي جدا شد چشماش بود و نيكان با افتادن دكمه ها به من گزارش ميداد و خيلي غصه دار شده بود كه آدم برفيش داره خراب ميشه وقتي ناراحتي نيكان رو ديدم بهش گفتم اگه خدا بخواد دوباره برف ميآد و يه آدم برفي ديگه درست ميكنيم و به اين اميد لب خنده روي لباش ظاهر شد و منتظر شد تا بابا بياد و تمام ماجرا اونروز برفي رو تعريف كنه.
فرداي اونروز هر سه تاي سرما خورديم روهان شديدتر از من و نيكان درگير شد به نظرم بازم ارزش برف بازي رو داشت.
میریم برای ادامه مطلب
روهان بعد از کلی فعالیت اون لحظه خوابیده بود