نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

مراسم جشن تولد نيكان مصادف با بيماري مامانم

1390/9/9 14:24
نویسنده : نسرین
518 بازدید
اشتراک گذاری

ابتدا از حضور شما عزيزان خوبم عذرخواهي ميكنم.ناراحت

بعد از دو هفته تاخير و مشغوليت بنده از خونه و كار و غيره  بالاخره تونستم بنويسم .

مراسم جشن تولد نيكان رو براي پنجشنبه 26 آبان زودتر برگزار كردم تا جاي هيچ بهونه ي نباشه تا افراد خانواده بتونن بيان بعد از دو روز تدارك ديدند از تزئين با تم بن تن و  تهيه غذا  (الويه و فسنجون و  سبزي پلو با تن ماهي و كشك بادمجون و اردو كالباس تخم مرغ و پاستا با گوشت و قارچ و سالاد فصل و دسر و پودينگ و ... ) و كيك با تصوير بن تن  كه خدا وكيلي تنها و تنها بدون كمك از همسر و خواهران و ديگران تونستم تا حد توانم  البته اينو از قلم نندازم در آخر برنامه با كمك همسر محترم كه بينهايت ازش مجكرم تونستيم اونروزها را طي كنيم و از شوق و هيجان نيكان قشنگم بنويسم كه كمك من ميكرد تا داداش كوچولوشو آروم كنه يا باهاش بازي و سرگرمش كنه به هر طريقي با نقاشي با توپ و تفنگ و غيره … تا جلوي دست و پايم من نباشه و هر تزئيني رو كه به ديوار ميچسبوندم صداي خنده و هيجانش بالا ميرفت و اين تم رو هم قبل از رسيدن تولدت بهم ميگفتي كه بن تن دوست داري سالهاي قبل خودم برات انتخاب ميكردم از تولد يك سالگيت پو و سال دومت قو ولي از سال سومت خودت دوست داشتي بگي كه كيكت چي باشه از ماشين مك كوئين و سال چهارم هم اسپايدرمن و سال پنجم هم بن تن و سالهاي بعد هم خدا بخير كنه هي ميگي زورو و  شرك و كابوي و توپ فوتبال و خلاصه هر چه شخصيت تو كارتونهاست ميخواي. عزيزم سالهاي قبل اينقدر اشتياق نشون نميدادي ولي امسال به وضوح معني تولد خودت رو با كارهات نشون ميدادي در ضمن اونشب بعد از خوندن نمازم برق خونه هم رفت حدودا يك ساعت كه مجبور شدم چند تا عكس با شمع ازت بگيرم كه اين هم  باعث شد قبل از شروع ميهموني چند تا عكس داشته باشي خلاصه اين  ماجراها گذشت تا شب تولد منتظر ميهمونها بودم اولين ميهمونم مامانم و خواهر كوچكترم بود وقتي از در رسيدند ديدم حال مامانم چندان روبراه نيست ازش پرسيدم سرماخوردي گفت: نه امروز خيلي حالم بد بود با اين حال بهت نگفتم تا به كارهات برسي خواهر كوچكترم هم خيلي بهش اصرار كرده بود كه دكتر ببردش ولي به حرف خواهر كوچكترم هم توجه ي نكرد تا  نيم ساعت گذشت ديدم رنگ و روش عوض شده خيلي ترسيدم بهرام همسرم گفت سريعتر ببريم به يه كلينيكي يا بيمارستاني. نيكان و روهان رو گذاشتيم پيش خواهرم (نيلوفر ) من و همسرم مامان برديم  فكر ميكرديم با يه فشار و سرم تموم ميشه ولي ساعتها طول كشيد خلاصه ميهمونها اومدند ولي ميزبان نبود البته تو شرايط بد حالي مامان ديگه من به تولد پسرم فكر نميكردم و دوست داشتم هر چه زودتر جواب آزمايش و حال مامان زودتر خوب و اون حالت بي حسي و بي حالي از مامان دور بشه كه دكتر گفت معده اش ويروسي شده و بايد تا فردا صبح پيش ما باشه تا خداي نكرده فشارش بيشتر از اين بالا نره بهرحال اونشب تولد نيكان براي اولين بار در 5 سالگي بدون مامان و باباش برگزار شد ولي پسر م خوشحال نبود راستش اتفاق خبر نميده…

عزيزم قندك مامان خدارو شكر به خير گذشت و حال ماماني بهتر شد و خدا رو شكر به موقع به بيمارستان برديمش انشاءالله  تولد صد و بيست سالگيت ….

قشنگم سالهاي ديگه اگه خدا بخواهد برات بهتر و قشنگترش تدارك ميبينم عزيزكم  قلب مامان خيلي خيلي بيشتر از يه دنيا دوستت دارم.

انشاءالله چند تا عكسي كه قبل از شروع مراسم از نيكان انداختم را براتون ميزارم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)