نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

شیطونیهای نیکان و روهان

راستش نیمیدونم از کجا شروع کنم عزیزهای مهربونی که به ما سر میزنید ممنونم که ما رو مورد عنایت خودتون قرار میدید . اینروزها شیطنتهای روهان سر به فلک کشیده یادم نیست نیکان به سن روهان بود خیلی اذیت نمیکرد یا من یادم رفته . وقتی باهم شروع به بازی میکنن انگار روهان همسن نیکانه تمام حرکات نیکان رو مثل یه فیلم از قبل ضبط شده انجام میده تازه آقا میخواد مثل اون بپر بپر کنه اینجاست من اجازه نمیدم و تنها حربه ی که داره گریه است و میخواد منو با گریه دروغگیش راضی کنه تا موافق کاراش باشم و نیکان هم همیشه بهم میگه مامان من مواظبشم اگه افتاد کمکش میکنم پسر بزرگم میدونم  زمانی هم که روهان میخواد اذیتت کنه تو با صبوری و بدون هیچ پرخاشی از کنارش ...
5 بهمن 1390

خطي خطي

اثر خطي خطي كردن بعد از در و ديوار و هر چي كه برسه حالا دم دست باشه از چوب پارچه و غيره  تا بالاخره روي كاغذ ديگه بايد خودت قضاوت كني مامان فدات بشه. البته اين عكس 22/08/90 گرفته شده ولي الان پسرم براي خودش نقاش كوچولوي شده  بالاخره ...
12 دی 1390

از خبرنامه محله تا عكس روهان

ساعت 9 صبح روز عاشورا با هيئت عزاداري محلمون همراه شديم (من و بابا و نيكان و روهان) براي اينكه بابايي بتونه تو دسته قرار بگيره و از عزاداران حسيني باشه مجبور شدم دو تا فسقليها رو (من) مراقبشون باشم و در انتهاي دسته راه اوفتاديم نيكان با تبل كوچكش خودشو با اونها هماهنگ ميكرد در حالي كه پا به پا من حركت ميكرد و روهان هم قربونش برم اصلا راه نميرفت تا زمين ميذاشتمش گريه ميكرد و دوست داشت تو بغلم باشه و از بالا نظاره گر همه چيز باشه و به طور كلي همه اونچیزهایی رو که میدید تو ذهنش ضبط كرد و تو خونه يكي يكي از سينه زني و زنجيرزني و تبل  و ديگه ديگه براي من و بابايي انجام ميداد اي واي دور شدم كه چي ميخواستم بگم ... تا يه مسيري با ه...
4 دی 1390