نيكان عزيزم مامان خيلي وقته كه برات چيزي ننوشته از خاطرات كه توين يه سال گذشته اتفاق افتاده منظورم توي سال سه زندگي قشنگت كه پر از يادگيريهاي تازه بوده رو قيد نكردم دوباره دلم براي كارهاي كه توين يه ساله ميكردي تنگ شده و شروع ميكنم به نوشتن شايد وقتي بزرگ شدي مامانو بهتر بشناسي و همينطور باباتو كه اينروزها بيشتر بهش توجه ميكني. وقتي سومين سال زندگيت شروع شد كارهات خيلي بامزه و قشنگتر از سالهاي پيش بود براي اينكه خيلي چيزهاي جديدي رو به زندگيت اضافه كردي از شيطنتهات شروع ميكنم خيلي وقتها با به پر به پر كردندت ماماني رو به حرف وادار ميكردي و همينطور رفتن كنار شومينه و مشغول بازي شدن فقط در اون قسمتو دوست داشتي گاه گاهي با مبينا سر وسايل ...