نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

مراسم جشن تولد نيكان مصادف با بيماري مامانم

ابتدا از حضور شما عزيزان خوبم عذرخواهي ميكنم. بعد از دو هفته تاخير و مشغوليت بنده از خونه و كار و غيره  بالاخره تونستم بنويسم . مراسم جشن تولد نيكان رو براي پنجشنبه 26 آبان زودتر برگزار كردم تا جاي هيچ بهونه ي نباشه تا افراد خانواده بتونن بيان بعد از دو روز تدارك ديدند از تزئين با تم بن تن و  تهيه غذا  (الويه و فسنجون و  سبزي پلو با تن ماهي و كشك بادمجون و اردو كالباس تخم مرغ و پاستا با گوشت و قارچ و سالاد فصل و دسر و پودينگ و ... ) و كيك با تصوير بن تن  كه خدا وكيلي تنها و تنها بدون كمك از همسر و خواهران و ديگران تونستم تا حد توانم  البته اينو از قلم نندازم در آخر برنامه با كمك همسر محترم كه بينهايت ازش مج...
9 آذر 1390

تولدت مبارک نیکانم

امروز روز توست و من تمام دلتنگیهایم را به جای تو در آغوش میکشم دوباره روز تولدت رسید روزی که غصه سراغم نمیاد روزی که دستای تنهایی من بیشتر از همیشه دستای کوچکتو میخواد تو وجودت واسه من یه معجزه ست مثل تو هیچ کجا پیدا نمیشه   روز میلاد قشنگت میمونه توی تقویم دلم تا همیشه عزیزم عزیزم عزیزم عزیزکم (نیکان) مامان خیلی دوست داشت خیلی از کلماتی رو  که تو دلش هست رو برات بنویسه و برای همیشه اینجا ثبتش کنه تا وقتی که خودت با سواد شدی اونها رو بخونی ولی وقت این عنصر زمان طلای ناب لحظه ها این اجازه رو به من نمیده که بیشتر از  تو تویی که تمام سلولهای جسمت از حمد و ثنای خ...
29 آبان 1390

نزدیک شدن به روز تولد نیکان

بچه ها هر چقدر بزرگتر میشن دیدشون و همینطور دقتشون به اطراف و مسائل روزمره بیشتر میشه و نیکان  از من همیشه یه سوال داره (کی میشه من بزرگ بشم) و من در جوابش میگم هر وقت که تعداد شماره های سال تولدت بیشتر بشه... اونهم میشماره یک و دو و سه و چهار .... و دیروز ازم پرسیدی چند روز دیگه مونده روز تولدت گفتی (اگه روز بشه تولدم) بهت گفتم اگه ١٤ بار خورشید رو تو آسمون ببینی و روز هوا روشن بشه و ١٤ بار هوا تاریک بشه و تو بخوابی... و دوباره با انگشتای دستاهای کوچکش اون ١٤ بار را مرور میکرد.... نمیدونم فهمیده بود یا نه ولی دیگه ازم سوال نکرد.
14 آبان 1390

دندون آسیاب روهان

طی هفته گذشته روهان خیلی بی حال و غرغری شده بود سر هر مسئله کوچکی صداش درمیاومد فک کردم شاید مریض شده که اینقدر بیقراره ولی مامان میگفت داره دندونهاش در میآید وقتی بردم دکترش گفت:  چیزی نیست و وزنش هم ١٣ کیلو بود و دکتر راضی از قد و وزنش بود خدا رو شکر از این بابت خیالم راحت شد وقتی امروز از خواب بیدار شد یک شادی خاصی رو چهره ش بود و وقتی داشت میخندید دو تا دندون آسیابش به سفیدی برف از فکه بالاش چشمک میزد قشنگم دیگه از امروز بیشتر خیال مامان رو راحت کردی مبارک باشه تا الان ١٠ تا دندون داری عزیزم. ...
14 آبان 1390

دخترخاله

مبينا دخترخاله كوچکه ی نيكان و روهانه و خيلي هم ناز داره هر وقت  از مبينا ميپرسيدم كي رو دوست داره ميگفت نيكان ولي از وقتي كه روهان به دنيا اومده ميگه روهان رو دوست دارم و ميخوام باهاش عروسي كنم و وقتي نيكان اين حرف رو از مبينا ميشنوه ميگه ديگه دير شده تكه كلام نيكان (تازه هم ) تازه هم روهان نميتونه حرف بزنه من يه عالمه اسباب بازي دارم اون نداره.... خلاصه پسر ارشدم از الان آماده داماد شدنه به قول خودش يه عالمه اسباب بازي داره..... ...
20 مهر 1390

روز جهاني كودك

ديروز خيلي دوست داشتم يه وقت كوچيك برام پيش مياومد تا به اينجا مياومدم و مطلبي هر چند كوچيك ميگذاشتم ولي وقت با من يار نبود و از بابت ديروز از همه كوچولوهاي قشنگ ايران و دنيا و از كوچولوهاي خودم (نيكان و روهان) عذرخواهي ميكنم ولي به قول ما ايرونيها ماهي هر وقت از آب بگيريم تازه است و امروز بابت ديروز ميگم روز جهاني كودك مبارك باشه.... اول يه تبريك به بچه‌هاي ديروز ميگم كه خودمون اونروزها رو به سرعت گذرونديم. روز جهاني كودك بر كودكان ديروز مبارك *** دلبسته به سكه هاي قلك بوديم دنبال بهانه هاي كوچك بوديم رؤياي بزرگتر شدن خوب نبود ايكاش تمام عمر كودك بوديم روز كودك به بچه هاي ديروز  مبارك و امروز به بچه...
17 مهر 1390

دلتنگی مامان

پسر قشنگم نیکان وقتی ساعتها به اجبار زمونه مشغول کارم و از تو غافل میشم لحظه ی مامان دلش برات تنگ میشه نمیدونم آیا این حس رو برای روهان هم دارم یا نه ولی انگار چون تو اولین ثمره عشقمی بیشتر دلم برای تو تنگ میشه احساس میکنم با اومدن روهان نمیتونم اونجور که دلم میخواد بیشتر به تو رسیدگی کنم البته این کوتاهی از مامانه و صد البته  هر دوتون را به یک اندازه دوست دارم و دلتنگی مامان بیشتر تو اوقات که شرکت هستم خودشو نشون میده و بخاطر همین دلتنگی رو میارم به عکسهای کوچولو بودنت و گذری به او نروزها هر چند الان هم به نظر مامان خیلی کوچولویی و هیچوقت بزرگ نمیشی.... دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم هر چی بگم بازم کمه..... ...
10 مهر 1390