نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

عکس خرداد

برای اولین بار نیکان مشتاق شد ازش عکس بگیرم. برای روهان این اولین جشن عروسی بود که پیش اومد. نیکان و روهان ناراحت از اینکه در قسمت سالن مردونه بابا رو پیدا نکردند. حالا دخترخاله مبینا و نیکان   بقیه عکسها در ادامه مطلب     بعد از سالن خونه پدر دوماد حسابی بزن و بکوب بود و اونجا نیکان و روهان حسابی خسته شدن دیگه تو ماشین از هوش رفتن خواب خوش روهان با خرسی اونشب دوست نداش ازش عكس بگيرم البته بيشتر وقتها اصلا دوست نداره ه ه ه ه  ازش عكس بگيرم روهان از اون شب به بعد بیشتر شبها با داداش نیکان میخوابه ولي چون از شير نگرفتمش دوست داره اول پيش من بخو...
6 تير 1391

خواب خوش با خرسی

چند شبه روهان دوست داره اتاق داداش نیکان تو تخته داداش کنار نیکان بخوابه هر بار اینکارش زمانش بیشتر از ٥ دقیقه نمیرسید زودی هوای مامانو میکردی یا با صدای بلند منو صدا میزدی  یا اینکه  از تخت داداش پایین میاومدی یکراست خودت به من میرسوندی ولی دیشب اتفاق خوبی افتاد برای خودش نه برای من نمیدونم کدومش درسته وقتی بهش گفتم مامانی میری پیش داداش بخوابی چشمان سیاه معصومشو به من دوخت و بدون هیچ صحبتی تندی دوید سمت اتاق نیکان (نیکان بخاطر مهد همیشه زودتر از روهان به خواب میره) خودش کنار نیکان یکجوری جا داد چون اتاق نیکان کوچیکه نتونستم برای روهان تخت بگیرم روهان مامان انگار جدی جدی میخوای جدا از مامان بخوابیی برای امتحان...
31 خرداد 1391

بقيه خاطرات

پرتاپ توپ ديشب مشغول سيب زميني سرخ كردن بودم و تو هم هي مياومدي توپ كوچيك پارچه‌ي قرمزت رو پرتاپ ميكردي طرف اجاق گاز و سعي داشتي مثل دروازه فوتبال اون داخل ماهيتابه سيب زميني بندازي و من هم مثل دروازبان عمل ميكردم و در آخر قندك مامان تنوست اين كار رو بكنه ولي از كنار دروازه رد شد و من هم از دستت عصباني شدم و ديگه باهات حرف نزدم.   سيب زميني سرخ شده ديشب بعد از اون اتفاق براي اينكه جلويه دست و پام نباشه‘ و به كاري مشغولش كنم چند تا از سيب زميني هاي سرخ شده را تو بشقابش ريختم و گذاشتم جلوش. اول دست زد بهش كه ببينه داغ يا نه! بعد كه ديد داغه گفت : داغ ... داغ و من بهش گفتم: قندك مامان فوتش كن سرد ميشه و اونهم ...
22 خرداد 1391

روز مادر

مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.   امروز صبح نيكان موقع رفتن به مهد كودك بدون مقدمه با خوشحالي پرسيد مامان چي دوست داري داشته باشي گفتم هر چي شما دوست داشته باشي منهم دوست دارم. ديگه ه...
20 ارديبهشت 1391

پوشک در 19 ماهگی روهان

روهانم شما حرکت قشنگی تو دو مین هفته ١٩ ماهگی انجام دادی و این حرکت این بود که برای گرفتن پوشک داری عجله میکنی و خودت چسبهای دو طرف پوشک رو باز میکنی و کلمه ی جیش رو به زبون میاری و همینطور ادای نشستن اونو به همه نشون میدی و در ضمن هی از پوشک گرفتن فرار میکنی و نمیزاری پوشکت کنم و پوشک تر و تازه همیشه تو موقع پوشک گرفتن درب و داغون میشه عزیزم میدونم داری کم کم آماده میشی برای اینکه پوشک رو از پات در بیارم ولی نمیدونم خودم کمی دو دلم برای اینکه تو بعضی از مطالب خوندم از بیست ماهگی کودک میتونه کنترل مثانه اش داشته باشه و با یادگیری میتونه کنترلش کنه اینکار رو گذاشتم بعد از بیست ماهگی ات تا مطمئن بشم از تو&nbs...
18 ارديبهشت 1391

احوالات نيكان و روهان در سال 91

ساعت تحويل سال 91 روهان شب قبلش با مامان پا بود و چون خودم دير خوابيدم روهان هم به طبع دير خوابيده بود و موقع تحويل سال آخرين نفري بود بيدار شد نيكان خيلي زود بيدار شده بود و داشت تخم مرغهاي هفت سين رو كه پخته بودم رنگ ميكرد و اين كار با ذوق و شوق انجام ميداد از هر رنگي كه دوست داشت تركيب هم ميكرد و تمام دست و بالشو رنگي كرد تا تمام تخم مرغها رو رنگ كرد راستش تخم مرغ تزئيني براي سفره هفت سين داشتم ولي خوردن تخم مرغ بعد از تحويل سال اون موقع از صبح بيشتر دلچسبه و بعد از دعا ساعت تحويل مخصوصا براي بابا بهرام كه عاشق تخم مرغ پخته و اين خصلت هم پسرها به ارث بردن. شب قبل سفره هفت سين چيده بودم و صبح زود بيدار شدم تا مراسم ساعت تحويل سال...
27 فروردين 1391

آخرین چهارشنبه سال با نیکان و روهان

جهارشنبه آخر سال برای نیکان و البته کمی تا قسمتی برای روهان هر دو قندک مامان به نظر میامد بیشتر خوش گذشته . برای اینکه بابا بهرام تنها سالیه که پیش من و نیکان و روهان بود سالهای قبل بخاطر کارهای شب عید بایستی به کارش ادامه میداد و خبری از این حرفها نبود ولی امسال خدا با من و بچه ها بود و چند تا آتیش کوچک و چند تا فش فش حسابی بچه ها رو سر ذوق آورده بود و صد البته خوردن آش رشته مامان دلتون نخواد که زبانزد همسایه هاست گرمی خاصی به ما داد و منو بیشتر به سالهای کودکی خودم برد وقتی که پدر خدابیامرزم منو از بوته های آتیش توی حیاط عبور میداد و تنها آتیش بود و گرمی دست پدرم خدایش بیامرزد کاش دیگه صدای...
24 اسفند 1390

آلبوم سه ماه آخر سال

شب يلدا تو خونه ماماني. به روهان ميگفتم مامان يه ژست بگير ژست پسرم اينجور از آب دراومد. تو عكس پايين براي اولين بار يه كم موهاي جلوش قيچي كردم و پسري دوست داشت خودش موهاش شونه كنه سرانجام شونه كردن موهاش به خواب رسيد. شروع شب واكسن 18 ماهگي روهان تب داشت و حوصله بازي رو نداشت ولي نيكان هر جوري بود ميخواست اون سرحال بيار كه موفق هم نشد. در این عکس نیکان داره حسابی حس بن تنی به خودش میگیره امان از دست این بن تن . ...
17 اسفند 1390