نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

بدون عنوان

 11/06/87 كلمات جديد در اين ماه هر چيزي را كه بشنوي رو زودي تكرار ميكنه انگاري مثل طوطي رفتار ميكنه ولي با فكر و سنجيده با اون كلمه رفتار ميكنه صدرصد هم ميدونه اون چه كلمه بد يا خوبه ؟ قندكم كم كم داري بزرگ ميشي و ميدوني چه جوري رفتار كني؟ دوست دارم اين كلمات اينه خودتيه . كجايي . چطوريي. اوفتاد . ريخت . ماماني. كاله (خاله). آاله سيه (خاله سميه) خاله نيره . دا دا ي ي. ملي (مليكا) . مبينا وووو... قندكم دوستت دارم.  29/06/87 امروز درست 22 ماه ات تموم ميشه و ميره اگه خدا بخواهد سن 23 ماهگي و خيلي زود 2 سالت هم پر ميشه قندك مامان دوستت دارم تقريبا كلمات خوب ادا ميكني و اگه دو كلمه را تبديل به جمله ميكني امروز خيلي شيطوني كردي ب...
4 خرداد 1390

بدون عنوان

4/87 كادوي روز مادر سال 87 وقتي بابا اومد خونه با دو جعبه كادو كوچيك و بزرگ و اونها رو داد به من و گفت: اين كادو كوچيكه از طرف نيكان به مامانش و نيكان هم داشت اين ماجرا رو نگاه ميكرد و وقتي از بابابهرام تشكر كردم و كادوها رو گرفتم و گذاشتم روي ميز. قندكم هر دو كادوها رو با زحمت از روي ميز بلند كرد و آورد طرف من و با لبخند اونها رو به من داد. عزيز دلم لبخند زيباي تو بهترين كادوي دنيايه براي مامان.  7/4/87 پا روي قورباغه جمعه شب 7/4/87 با مامانم و خواهرهام قرار گذاشتيم بريم پارك ارم و براي اينكه مدت طولاني اونجا باشيم شامي هم تهيه كرديم. نيكان صبح جمعه كه بيدار شد ديگه اصلا نخوابيد و وقتي هم كه غروب به پارك رفتيم هيجان و بازيگوش...
4 خرداد 1390

بدون عنوان

درد واكسن 29/1/87 روز يكشنبه قندك مامان وارد هيجده ماهگي شد و ساعت 9 صبح همانروز وقت دكتر براي واكسن (سه گانه و فلج اطفال يادآور) تعيين شد و اون راهي كرديم وقتي واكسن زده شد نيكان برخلاف ماههاي ديگه كه كمتر گريش در اومده بود ايندفعه خيلي گريه و ناله كرد و هي پاهاشو نشون ميداد و هر وقت ازش مي پرسيدم نيكان كجات درد ميكنه اشاره به پاهاش مي كرد. خلاصه اين درد پا يك و نيم روز طول كشيد تا دردشو قندك مامان كمتر حس كنه تا بتونه كمي راه بره . قندك مامان واكسن براي پيشگيري از بيماريهاي مختلف ضروريه پس پسر خوبي باش و گريه نكن. لوس بابا شب روزي كه واكسن نيكان رو زديم قندك مامان مثل شبهاي قبل نتونست خوب بخوابه و خودشو بيشتر براي باباش لوس ميكرد...
31 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

دستمال به دست غروب كه من و نيكان به منزل خودمون برگشتيم‘ ديدم قندك مامان بسرعت رفت سراغ دستمالي كه گوشه آشپزخونه افتاده بود و شروع كرد به تميز كردن ميز و ديوار و صندلي حتي خود من و حتي دست خودش و دستمال ساعتها تو دستش بود و من از اين كار نيكان تعجب ميكردم وقتي باهاش صحبت ميكردم نگاهش و لباش از خنده موج ميزد… بعد فهميدم اونروز كارگري كه براي كمك به مامانم آمده بود به تقليد از كار كارگر غير از ساعات كه با من هم بوده  تقريبا تمام روز را دستمال به دست بوده.... قربون قندك مامان برم كه كمك حال مامانشه. تو كيي؟ وقتي از قندك مامان ميپرسم تو كيي؟ جواب نميدي و وقتي مي پرسم تو چيي؟  با انگشت اشاره خودت نشون ميدي ميگي ( من )...
31 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

لنگه به لنگه دايي علي بيشتر وقتها سر به سر قندك مامان ميذاره و اونروز وقتي نيكان داشت دمپاييهاش جفت ميكرد و ميپوشيد دايي سريع دمپاييها را لنگه به لنگه ميكرد بطوريكه نيكان نفهمه و چندين بار اينكار را انجام داد و قندك مامان هر بار خم مي شد اونها را جفت ميكرد و وقتي دوباره واميسته كه پاهاشو داخل دمپاييها كنه ميبينه نميشه و وقتي ميفهمه كه دايي علي اينكار ميكنه با تمام وجودش به طرفش ميپره و با عصبانيت دماغ دايي ميگيره…. و خلاصه به قول مامانم تا دايي باشه ديگه نيكان رو اذيت نكنه. لگو قندك مامان هر وقت سرگرم بازي با اسباب بازيهات ميشه كمتر سراغ منو ميگيري كه شير بخوري تا اين زمان هميشه لگوها را ساده تر و بطور منظم كنارهم ميچيد و شكل سا...
31 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

دلام : خيلي وقته از گفتن دلامت  (سلامت) ميگذره ولي امروز وقتي راه افتاديم به سمت خونه ماماني تو راه كه مي رفتيم خانمي كه بهت نون تعارف ميكرد و كلي تحويلت گرفت بهت سلام كرد تو در حالي كه كمي از نون بربري را از دستش ميگرفتي به اون خانم محكم و بلند دلامت تبديل به سلام كردي قندك مامان خدا كنه هميشه سلامت باشي و سلام كردنت هميشه ماندگار باشه. اولين مراسم عروسي:امسال نيكان براي اولين باره كه به مراسم عروسي دعوت ميشه قبل از اونهم در ماه هاي قبل  به عروسي دعوت شده بود ولي اين زمان كه حدود يك سال و پنج ماهشه بخوبي شادي را درك ميكنه بطوريكه اون شب تو عروسي كلي براي خودش رقص ميكرد بدون اينكه كسي تشويقش كنه كه برقصه و حتي زماني كه رقص نوره...
31 ارديبهشت 1390

خودم و پسرانم

از سالي كه نيكان به دنيا اومد خواستم براش يه وبلاگ تهيه كنم ولي هر وقت كاري پيش مياومد و در ضمن بلد هم نبودم يابه عبارتي سختم بود كه شروع كنم تا اينكه با دنيا اومدن روهان start اين كار زده شد تا خاطري براي خودم و اونها باش و يادم بياد چه جوري و چه زماني از عمرم با اونها طي شده و جايي براي ثبت اين خاطره برام باشه.  
31 ارديبهشت 1390

خاطرات يك سالگي

بوسيدن مامان :نيكان چند وقتي است كه رفتار بوسيدن را بهتر از گذشته انجام ميدهد و حتي معني اين را كار ميدونه بطوريكه هر وقت  از سركار به خونه مامانم ميرم نيكان اولين كاري كه مي كنه به طرف من مياد و با هيجان خاصي چندين بار  منو ميبوسه و با لذت منو نگاه ميكنه اگه يكوقتي من بي محلي كنم با داد و فرياداش به من ميفهمونه كه بايد بغلش كنم و متقابلاً من نيكان را چندين بار ميبوسم. كمك كردن به مامانم: مامان من و نيكان زمان ناهار باهم هستند و وقتي كه مامانم ناهار نيكان ميده خودش هم با نيكان ناهارميخوره مامانم ميگه بعد از تمام شدن ناهار وقتي وسايل ناهار را جمع ميكنم نيكان هم وسايلي را كه سبك تر است ب...
28 ارديبهشت 1390

تولد 1 سالگي

عزيزدل مامان امروز روز خاصي براي من و همينطور باباته خيلي كار دارم و بايد تدارك ميهموني تولدتو بدهم به غير از اينكه قشنگترين روزه براي من تدارك يه ميهموني بزرگ سخته كه اين كاررو با كمك ماماني و خاله نيره به سرانجام رسونديم. خيلي خوش گذشت ولي عكسهاي كه از تو قندكم گرفتيم خيلي با كيفيت نبود و همينطورهم تعدادش كم بود. ...
28 ارديبهشت 1390